اظهار: در لغت به معناي بيان و در اصطلاح قرائت عبارت است از اداي حرف از مخرج خود بدون غنّه در حرفي كه اظهار ميشود (مكي، نصر محمد، ص 149). اين پديده هنگامي رخ ميدهد كه حرف از جايگاه اصلي خود با وضوح كاملي و به دور از تأثيرات آوايي حرف مجاور تلفّظ گردد.
ادغام: در لغت به معناي داخل كردن چيزي در چيزي ديگر و در اصطلاح قرائت فاني شدن آواي حرف اول در آواي حرف دوم است به طوري كه هر دو آوا به صورت آواي حرف دوم با تشديد بيان شود (سيرافي، ص 4)
زنجيرة گفتاري انسان مبتني بر بيان كلمات و اظهار آوايي حروف است. گاهي ضرورت تسريع در تكلّم به پيدايش پديدة ادغام ميانجامد. ادغام موجب سهولت نطق و در حقيقت نوعي صرفه جويي زباني در كاربرد آواهاي زبان به شمار ميآيد. ميزان تأثيرگذاري اين پديده در قراءات سبع بسيار مشهود و فراوان است. چنانچه در پارهاي از حروف همه قراء سبعه آن را به عنوان اصلي ثابت و پايدار پذيرفته و تخلف از آن را ناروا شمردهاند. همانند ادغام صغير متماثلين «قد دخلوا» و متجانسين «قد تبين» و متقاربين «من ربكم». گاهي نيز پديدة ادغام ناپايدار و نزد قراء سبعه محل اختلاف است. مانند ادغام ذال «إذ» و لام «هل» و «بل» و حروف قريب المخرج «دال و ذال» و «باء و فاء» و «ذال و تاء» و «باء و ميم». البته هرگاه اين فرايند آوايي بين دو حرف متحرك رخ داده ايشان از آن به ادغام كبير ياد نمودهاند. اين پديدة زباني به طور گسترده در قرائت ابو عمرو بصري و سپس از آن حمزه كوفي تسرّي يافته است. بنابر گزارش ابن الجزري در النشر، ابن مجاهد بغدادي تعداد ادغام كبير را در قرآن بالغ بر 1277 مورد بيان كرده است (ابن الجزري، 1/295).
بنابراين ادغام پديدهاي ثانوي است كه به منظور تسهيل و تسريع در گفتار به كار ميآيد و معمولا از ويژگيهاي زباني ساكنين شهركهايي است كه با فاصله زيادتري از شهرهاي بزرگ قرار گرفتهاند. حال با توجّه به خاستگاه ابو عمرو بصري در ناحية شرقي جزيرة العرب ميتوان فرايند آوايي ادغام را به آنجا منسوب نمود. مؤيد اين ديدگاه گزيدة آماري بيش از شش جزء قرآن از سورههاي بقره، آل عمران، نساء، اسراء و كهف است كه از مجموع 290 مورد ادغام در قراءات سبع، 246 مورد آن در قرائت ابو عمرو بصري و 52 مورد در قرائت حمزه و كسايي از قراء منسوب به ناحية شرقي عربستان و تنها دو مورد در قرائت ابن كثير و 9 مورد در قرائت نافع مدني از قراء منسوب به ناحيه غربي عربستان يافت گرديده است و اين حاكي از قلّت كاربرد پديدة ادغام درگويشهاي ساكنين ناحية غرب عربستان در منطقة حجاز است كه از شهرهاي بزرگ جزيرة العرب به شمار ميآيند.
اشمام: در لغت به معناي بوييدن و بويانيدن است و در اصطلاح علم قرائت در هم آميختن آواي دو حركت يا دو حرف در يكديگر ميباشد. استاد عبدالدائم خميس اشمام را بر دو گونه تقسيم نموده ميگويد: «اعلم بأن الإشمام قسمان: خلطٌ و اشارةٌ. فالخلط نوعان: الأول خلط حرف بحرف و الثاني خلط حركة بحركة (الخميس، ص 67). بنابراين ديدگاه، اشمام به دو فرايند آوايي و اشارهاي تقسيم گرديده كه عبارتند از:
الف) آميختن حركتي يا حركتي ديگر: در آميختن حركت «كسره» با «ضمه» در ابتداي شش فعل قرآني «قِيلَ، غِيضَ، سِيقَ، جِيءَ، سِيءَ، حِيلَ» به گونهاي كه هنگام خواندن آنها صدايي مركب از ضمه و كسره در آنها پديد آيد با اين ويژگي كه بخش آغازين اين صدا مركب با ضمه و بخش بزرگتر آن با صداي كسره بيان شود. در حقيقت اشمام نماياندن همان حركت ضمهاي است كه در اين شش واژه موجود بوده و هم اكنون به دليل تغييرات صرفي مفقود گرديده است. اگر چه شيوة أعراب و اهل زبان بسنده كردن به ساختار رويين واژگان است، ولي اين پديدة آوايي كه بدين سان در قراءات قرآني جلوهگري مينمايد و از آن به فرايند اشمام حركات اوايل ياد ميگردد از ويژگيهاي زباني قبايل «قيس» و «عقيل» در ناحية شرقي جزيرة العرف در منطقه «نجد» (المحيسن، ص 9) و از ويژگيها و مختصّات قرائت كسايي كوفي از قراء منسوب به ناحية شرقي عربستان است. اين پديدة آوايي در قرائت هشام از ابن عامر نيز مشهود است.
ب) آميختن حرفي با حرف ديگر: در هم آميختن آواي دو حرف «صاد» و «زاء» در واژة «صراط» و «الصراط» و پديدار شدن آواي سومي كه نه صاد خالص است و نه زاء خالص. اين پديدة آوايي نيز از ويژگيهاي زباني قبيله «قيس» ميباشد و كاربرد آن در قراءات سبع بسيار اندك و از آن به عنوان پديدة ثانوي و عرضي ياد گرديده است. از قراء سبعه فقط حمزه كوفي به نقل اين نوع اشمام پرداخته كه وي نيز از قراء منسوب به ناحية شرقي عربستان است. امام شاطبي در اين باره ميگويد:
بحيث أتي و الصاد زايا أشمها لدي خلف و اشمم لخلاد الأولا
(الشاطبي، ص 9)
الف) اشاره به حركت مياني كلمه: با حالت دادن به لبها و گرد كردن آنها بدون ايجاد صدا به منظور نشان دادن حركت ضمّهاي كه پنهان است. اين پديده در قرآن تنها در واژة «لا تأمنّا» (يوسف/12) رخ داده است. زيرا حركت ضمّه نوع فعل «تأمنُ» پس از ادغام در ضمير متكلّم «نا» پنهان گرديده و يكي از راههاي بيان و اظهار آن با پديدة اشمام است.
ب) اشاره به حركت پاياني كلمه: با حالت دادن به لبها و گرد كردن آنها بدون ايجاد صدا اندكي پس از اداي حرفي كه در وقف ساكن گرديده است. اين پديده را وقف اشمام نام نهادهاند. زيرا با گرد كردن لبها به حركت حرف موقوف عليها اشاره ميگردد. امام سخاوي در اين باره ميگويد: الاشمام هو الإشارة إلي الحركة من غير تصويب و حقيقته أن تجعل شفتيك علي صورتهما اذا لفظت بضمة (ابو شامة، ص 268). فرآيند آوايي اشمام غير آوايي اگرچه نزد همة قراء سبعه معتبر به شمار آمده ولي امري ناپايدار و عرضي است. زيرا در هر دو مورد ذكر شده قراء سبعه روشهاي ديگري نيز اعمال كردهاند. مثلاً در مورد «لا تأمنّا» قرائت به رَوم و در مورد وقف بر پايان كلمات، وقف به اسكان نيز از ايشان روايت گرديده است.
تفخيم: در لغت به معناي فربه و درشت گردانيدن و در اصطلاح علم قرائت به افزودن بر حجم آوايي حرف اطلاق ميگردد و در اين باره گفته شده «سمن يعتري الحرف فيمتلي الفم بصداه». يعني درشتي و ضخامتي كه بر حرف عارض ميگردد در نتيجه دهان از صداي حرف پر ميشود.
ترقيق: در لغت به معناي باريك و نازك گردانيدن و در اصطلاح علم قرائت به كاستن از حجم آوايي حرف اطلاق ميگردد و در اين باره گفته شده «نحول يعتري الحرف فلا يمتلي الفم بصداه». يعني لاغري و باريكي كه بر حرف عارض ميگردد و در نتيجه دهان از صداي حرف پر نميگردد.
كاربرد دو پديدة آوايي تفخيم و ترقيق در قراءات سبع بسيار شايع و فراوان است. از برايند آوايي اين دو پديده نتايج ذيل حاصل ميگردد:
1 ـ تفخيم: قراء سبعه همگي هفت حرف «صاد، ضاد، طاء، ظاء، غين، قاف، خاء» را پر حجم و درشت اداء نموده و اين پديده را «استعلاء» و حروف هفتگانه را «مستعليه» نام نهادهاند. ايشان پديدة تفخيم را براي اين حروف به عنوان يك اصل پايدار و ثابت بر شمرده و تخلّف از آن را ناروا ميدانند. ابن الجزري در اين باره ميگويد: «و الحروف المستعلية كلّها مفخمة لا يستثني شيء منها» (ابن الجزري، 2/305). البته تجويد پژوهان مراتب گوناگوني براي تفخيم آوايي حروف مستعليه بيان كردهاند كه بيشتر از تركيب آنها با حركات متفاوت و نوع همسايگي با حروف ديگر نشأت گرفته است. در اين باره روش مصريها با شاميها متفاوت است. بدين گونه كه مصريها مراتب شدت تفخيم را از بيشترين به كمترين اين گونه باز گفتهاند:
1 ـ حرف مستعلية مفتوح، مانند: «خَلقَ».
2 ـ حرف مستعلية مضموم، مانند: «صُدودا».
3 ـ حرف مستعلية مكسور، مانند: «طِباقا».
4 ـ حرف مستعلية ساكن ماقبل مفتوح، مانند: «أَقْبل».
5 ـ حرف مستعلية ساكن ماقبل مضموم، مانند: «لن تُقْبل».
6 ـ حرف مستعلية ساكن ماقبل مكسور، مانند: «مِقْدار».
اين مراتب را شاميها بدين گونه باز گفتهاند:
1 ـ حرف مستعلية مفتوح به همراه الف، مانند: «قَال».
2 ـ حرف مستعلية مفتوح بدون الف، مانند: «ضَلّ».
3 ـ حرف مستعلية مضموم، مانند: «صُدودا».
4 ـ حرف مستعلية ساكن، مانند: «أَقْبل، لن تُقْبل، مِقْدار».
5 ـ حرف مستعلية مكسور، مانند: «طِباقا».
(سمر، ص 45)
2 ـ ترقيق: آواهاي زبان عربي به جز حروف مستعليه هميشه با صدايي نازك و ظريف اداء ميگردد. تجويد پژوهان اين پديده را «استفال» و اين حروف را «مستفله» نام نهادهاند و پديدة ترقيق را براي حروف مستفله به عنوان اصلي پايدار بر شمرده و تخلّف از آن را ناروا ميدانند؛ مگر نسبت به دو حرف «لام» و «راء» در شرايطي ويژه. ابن الجزري در اين باره ميگويد: «و اعلم ان الحروف المستفلة كلها مرققة لا يجوز تفخيم شيء منها الا اللام و الراء» (ابن الجزري، 1/306). دكتر ابراهيم انيس افزوده است: در زبان عربي اصل در لام، ترقيق شدن آن است و عدول از آن نزد اكثر قراء جايز نيست مگر به دو شرط (انيس، ص 62). اين شروط عبارتند از:
الف) وجود حرف لام در لفظ جلاله «الله» مادامي كه حركت قبل از آن فتحه يا ضمه باشد. در اين حالت حرف لام تفخيم گرديده و همة قرّاء سبعه در اظهار اين پديده آوايي اشتراك نظر دارند.
ب) تفخيم حرف لام در روايت وَرْش از نافع مدني هنگامي كه لام مفتوح پس از سه حرف مستعليه «صاد و ظاء و طاء» قرار گرفته باشد. بنابراين در نظير كلماتي همانند «الصلَوة» و «سيصلّي» و «ظلَموا» و «مطلَع الفجر» حرف لام از اصل خود عدول كرده و با آوايي درشت اداء ميگردد.
قراء سبعه نسبت به اين پديدة آوايي در اداي حرف راء نيز دچار اختلاف گرديدهاند. ولي به رغم وجود آراي گوناگون در اين باره تجويد پژوهان قواعدي را تدوين و بازگو نمودهاند كه عبارتند از:
1 ـ حرف راء مفتوح يا مضموم هميشه تفخيم ميشود. مانند: «خسرَ خسرانا».
2 ـ حرف راء ساكن ماقبل مفتوح يا مضموم هميشه تفخيم ميشود، مانند: «يَرجعون» و «تُرجي».
3 ـ حرف راء ساكن ماقبل مكسوري كه پس از آن حرف مستعليه آمده باشد هميشه تفخيم ميشود، مانند: «قِرطاس».
4 ـ حرف راء مكسور يا ساكن ماقبل مكسوري كه پس از آن حرف مستعليه نيامده باشد هميشه ترقيق ميشود. مانند: «رِجال» و «فِرعون».
بيشترين كاربري حرف راء در قرآن با پديدة تفخيم هويدا گرديده است. زيرا فزوني عوامل تفخيم كه شامل دو حركت فتحه و ضمه ميباشند نسبت به عامل ترقيق كه تنها حركت كسره است در قرآن كاملاً مشهود است و همين موجب افزايش پديدة تفخيم راء در قرآن گرديده است. اما اصولاً بحث پيرامون اين موضوع كه آيا اصل در حرف راء تفخيم است يا ترقيق به جايي نميرسد (انيس، ابراهيم، ص 64).
فتح: در لغت به معناي گشودن و در اصطلاح علم قرائت گشودن دهان هنگام اداي حرف است (المحيسن، 1/349). ابن القاصح فتح را مربوط به صداي حرف ميداند نه خود حرف و ميگويد: فتح به معناي فتح صداست نه فتح حرف يعني قاري هنگام اداي حرفي كه پس از آن الف آمده دهان خود را كاملاً بگشايد … به اين ويژگي و پديدة آوايي «تفخيم» و «نصب» هم گفته ميشود (ابن القاصح، ص 102).
امام شاطبي نيز در قصيده لاميهاش از اين پديده با واژه «تفخيم» ياد كرده است:
و قد فخموا التنوين وقفا و رققوا و تفخيمهم في النصب اجمل اشملا
(الشاطبي، ص 27)
اماله: در لغت به معناي تعويج، منحرف كردن و ميل دادن است و در اصطلاح علم قرائت اداي «فتحه» با صدايي مانند «كسره» يا اداي حرف الف با صدايي مانند «ياء» است. دمياطي در اتحاف ميگويد: «الإمالة لغة التعويج. يقال املت الرمح و نحوه اذا اعوجته عن استقامة» (الدمياطي، ص 74). البته هنگام اماله بايد دقت نمود تا صداي فتحه يا حرف الف كاملاً به سوي كسره يا حرف ياء مايل نگردد. تجويد پژوهان براي اين پديدة آوايي نامهاي ديگري از قبيل «امالة كبري»، «امالة محض»، «اضجاع»، «ترقيق»، «بطح» ذكر نمودهاند (ابن الجزري، 2/30). ايشان به حالتي ديگر از امالة خفيف نيز اشاره دارند كه به آن «بين اللفظين» يا «تقليل» ميگويند. در اين حالت صداي الف اندكي به سوي ياء متمايل ميگردد. از اين پديدة آوايي به نامهاي ديگري چون «امالة صغري»، «امالة ناقصه و متوسطه» و «تلطيف» نيز ياد كردهاند.
اماله از ويژگيهاي زباني قبايل «تميم، اسد، قيس، طي، بكر بن وائل» در ناحية شرقي جزيرة العرب (نجد) است. به همين دليل كثرت كاربرد و حجم گستردة اين پديدة آوايي در قرائت حمزه كوفي و كسايي كوفي و ابو عمرو بصري پديدار گرديده است. حتي كسايي كوفي بسياري از واژگاني كه به تاء تأنيث ختم گرديدهاند را در وقف نيز اماله نموده است، مانند وقف بر «المغفرة» و «مرضية». شايان ذكر است كه در قرائت ابو عمرو بصري بيشترين نوع اماله «تقليل» است. اين پديدة آوايي در روايت ورش از نافع مدني نيز پديدار است. ولي رعايت آن الزامي نيست. زيرا از وي هر دو وجه فتح و تقليل نقل گرديده است (الفارسي، 1/353). بنابراين ميزان كاربردي اماله در گويش حجاز و نواحي غربي جزيرة العرب بسيار كمتر است. زيرا در قرائت ابن كثير مكّي حتي يك مورد اماله مشاهده نميشود. شايد بتوان ادّعا نمود دليل نگارش واژگاني مانند: «الصلوة» و «زكوة» و «حيوة» در رسم المصحف قرائت با فتح كامل آنها توسط قاريان حجاز بوده است كه به جاي صداي الف صدايي شبيه واو به گوش ميرسيده و كاتبان به همين دليل آنها را با واو نگاشتهاند (شلبي، 1/99). بنابراين و با توجّه به فرايند دو پديدة «فتح» و «اماله» در قراءات سبع ميتوان كاربري آنها را به دو بخش تقسيم نمود:
1 ـ قراءاتي كه كاربرد اماله در آنها منتفي يا نادر است، مانند قرائت ابن كثير، عاصم، ابن عامر.
2 ـ قراءاتي كه كاربرد اماله در آنها شايع و گسترده است، مانند قرائت حمزه، كسايي، ابو عمرو و نافع به روايت ورش.
از بررسيهاي به عمل آمده در قراءات سبع دانسته ميشود كه پديدة «فتح» و حوزة گسترش آن نسبت به پديدة «اماله» بسيار فراختر است. به همين دليل تجويد پژوهان پديدة «فتح» را به عنوان اصلي ثابت و پايدار به شمار آوردهاند (مكي ابن ابيطالب، 1/80). زيرا در هر كلمهاي اماله جايز باشد، فتح نيز جايز و رواست ولي عكس آن، اين گونه نيست. ديگر اينكه فتح نيازمند دليل و علّت خاصي نميباشد، ولي اماله نيازمند دليل است. از اين جهت تجويد پژوهان وجود حركت كسره و ياء را دو دليل اصلي براي اماله دانسته و در اين باره ميگويند:
الف) مناسبت: گاهي تناسب حركت كسره با حرف الفي كه قبل يا بعد از آن آمده است دليل اماله ميباشد. مانند: «أبصارِهم»، «الناسِ»، «بالكافرِين» و گاهي همسايگي حرف الف با الفي كه اماله شده است دليل اماله ميباشد. مانند: «رَءَا كوكبا» كه چون الف «رءا» اماله گرديده حركت فتحة راء نيز اماله شده است.
ب) اعلال: گاهي به منظور اشاره به اصل كلمهاي كه به دليل تغييرات ساختاري از اصل خود دگرگون شده اماله انجام ميگيرد. مانند اماله الف «رَان» و «خَاف» كه در اصل «رَيَن» و «خَوِف» بودهاند (عثمان بن حسين، ص 140).
بنابر ديدگاه برخي از تجويد پژوهان، هر دو پديدة آوايي «فتح» و «اماله» اصيل دانسته شده است. به طوري كه ايشان شرايط جغرافيايي جزيرة العرب را ملاك دانستهاند. از اين گروه ميتوان محمد سالم محيسن را نام برد. وي در اين باره ميگويد: «انني ارجح القول بانّ كلاّ منهما اصل قائم بذاته اذ كلٌّ منهما ينطق به عدّة قبائل عربيّة بعضها في غرب الجزيرة العربية و البعض الاخر في شرقيّها» (محيسن، ص 117).
منظور از «ياء اضافي» ضمير متكلّم وحدهاي است كه در رسم المصحف نگاشته شده و از نوع اعراب محلّي نصب و جرّ برخوردار است. به طوري كه اگر در پايان اسم اضافه گردد، مانند «سبيلي» و «ذكري» محلاً مجرور و اگر در پايان فعل اضافه گردد مانند: «ليحزنني» و «أوزعني» محلاً منصوب و اگر به حرف اضافه گردد در امثال «ولي فيها» محلاً مجرور و در امثال «إني أخاف» محلاً منصوب است.
بديهي است كه از ديدگاه نحوي اين تنها اسم است كه ميتواند به حرف ياء اضافه گردد و آن را در موضع مضافٌ اليهي قرار دهد. بنابراين نامگذاري اين حرف به «ياء اضافي» در همة حالات آن، از باب مجاز و به معناي مطلق اتصال است. ديگر اين كه ياء اصلي كلمه مانند: «إن أدري» و ياء جمع مذكر سالم مانند: «حاضري مسجد الحرام» و ياء تانيث مانند: «فكلي و اشربي» از انواع ياء اضافي نيستند و روش تشخيص «ياء اضافي» از ساير «ياءات» اين است كه ميتوان، «كاف» و «هاء» ضمير را به جاي آن نشاند، مانند «فطرني» و «فطرك» و «فطرَهُ». در اين باره امام شاطبي ميگويد:
و ليست بـلام الفعل ياء اضافة و ما هي من نفس الأصول فتشكلا
و لكنها كالهاء و الكاف كل ما تليه يـري للـهاء و الـكاف مدخلا
(الشاطبي، ص 32)
قراء سبعه دربارة كيفيت اين حرف از دو شيوة «اسكان» و «فتح» سود جستهاند و از مجموع ياءات اضافي قرآن كه بالغ بر 876 مورد است قرّاء سبعه در قرائت 664 مورد به «فتح» يا «اسكان» اتفاق دارند و نسبت به قرائت 212 ياء اختلاف نظر دارند.
الف) ياءاتي كه قرّاء سبعه دربارة اسكان و فتح آنها اختلاف نظر دارند، در شش گروه قابل ارزيابي است كه عبارتند از:
1 ـ ياء اضافي قبل از همزة قطع مفتوح، مانند: «إني أعلم ما لا تعلمون» (بقره/30) 99 كلمه.
2 ـ ياء اضافي قبل از همزة قطع مكسور، مانند: «من أنصاري إلي الله» (آل عمران/ 40) 52 كلمه.
3 ـ ياء اضافي قبل از همزة قطع مضموم، مانند: «إني أعيذُها بك» (آل عمران/36) 10 كلمه.
4 ـ ياء اضافي قبل از همزة وصل «ال» تعريف، مانند: «لا ينال عهدي الظالمين» (بقره/142) 14 كلمه.
5 ـ ياء اضافي قبل از همزة وصل فعل، مانند: «اني اصطفيتك» (اعراف/141) 7 كلمه.
6 ـ ياء اضافي قبل از ساير حروف، مانند: «و جهت وجهي للذي فطر السموات» (انعام/70) 30 كلمه.
ب) ياءاتي كه قرّاء سبعه دربارة اسكان و فتح آنها اتفاق نظر دارند بدين سان قابل ارزيابي است:
1 ـ ياءات اضافي ساكن، مانند: «اني جاعل في الارض خليفة»، «اني فضلتكم»، «الذي خلقني» در 556 كلمه.
2 ـ ياءات اضافي مفتوح در 108 كلمه و بر سه گونهاند:
الف) حرف پس از ياء مفتوح آنها ساكن است كه عبارتند از «نعمتي التي»، «بلغني الكبر»، «حسبي الله»، «بي الأعداء»، «مسني السوء»، «مسني الكبر»، «وليي الله»، «شركاءي الذين»، «أروني الذين»، «ربي الله»، «جاءني البينات»، «نبأني العليم» 11 كلمه.
ب) حرف پيش از ياء مفتوح آنها ساكن مدي «الف» است كه عبارتند از «هداي»، «فإياي»، «رؤياي»، «مثواي»، «عصاي» 6 كلمه.
ج) حرف پيش از ياء مفتوح آنها ساكن صحيح است كه عبارتند از «الي»، «علي»، «يدي»، «لدي»، «بني» 9 كلمه.
محمد سالم محيسن معتقد است: برايند تعداد ياءات اضافي كه در قراءات سبعه به شيوة «اسكان» قرائت گرديده، يعني 556 كلمه، حاكي از اصالت آن است. نحو شناسان نيز دربارة حرف «ياء اضافي» قايل به اصالة السكون هستند. زيرا ايشان ضمير را مبني دانسته و اصل در بناء را نيز سكون ميدانند. بنابراين به نظر ميرسد اگر در پارهاي از قراءات «ياء اضافي» با حركت فتحه قرائت گرديده به دليل تقويت بنياد آن است. زيرا فتحه نيز خود از حركات ديگر خفيفتر است (محيسن، ص 118).
مدّ : در لغت به معناي زيادتي، افزوني و كشش و در اصطلاح علم قرائت به كشش غيرطبيعي و زايد صداي حروف سه گانه الف و ياء و واو مدّي اطلاق ميگردد.
قصر: در لغت به معناي كوتاهي و در اصطلاح علم قرائت به كمترين مقدار كشش صدايي كه موجب پيدايش حروف سه گانة الف و ياء و واو مدّي ميگردد اطلاق ميشود.
كاربرد دو پديدة مدّ و قصر در قراءات سبع بسيار شايع و فراوان است. قصر اصطلاحي است كه حكايت از وضع طبيعي صداي حروف مدّي دارد. لذا فاقد هر گونه ويژگي خاصي در بيان شفاهي و همچنين بيان كتبي و نماد رسم الخطي است. ولي مدّ پديدهاي است كه هويت خود را مرهون ساختار آوايي و بيان شفاهي است و نماد كتبي آن در رسم الخط مصحف شكل (~) است. تجويد پژوهان دو دليل اصلي براي پيدايش پديدة مدّ ابراز داشتهاند كه هر دو به گونهاي به تخفيف و تسهيل زباني در محاورة شفاهي مربوط ميگردد. بنابر دليل اول هرگاه در همسايگي حروف مدّي حرف همزه كه يكي از سنگينترين حروف عربي به شمار آمده و تجويد پژوهان از آن به «اثقل الحروف» ياد مينمايند بنشيند، لزوماً بايستي بر مقدار صداي حروف مدّي افزوده گردد تا نوعي تعادل آوايي بين سبكي موجود در حروف مدّي و سنگيني موجود در حروف همزه پديدار گردد (نصر، محمد مكّي، ص 130). به همين دليل قرّاء سبعه اگر اين وضعيت در اركان يك واژه تحقق يابد با واكنشي يكسان اعتقاد به افزوني مدّي طبيعي و تبديل صداي حرف مدّي به مقداري بيشتر از مدّ طبيعي دارند. بنابراين كلماتي مانند: «جاء»، «خطيئاتهم»، «سوء» و «اولئك» به اتفاق همة قرّاء سبعه به مدّ خوانده ميشوند. ولي چنانچه اين وضعيت در اركان يك واژه تحقق نيافته باشد، ايشان داراي وحدت رويه نبوده و قارياني همانند ابن كثير مكّي و ابو عمرو بصري كلماتي مانند «انا انزلناه» و «في امام»، «قو انفسكم» را به قصر خواندهاند. برايند فوق نشانگر حضور همزه در مرتبهاي متأخّر نسبت به حرف مدّي است. ولي اين روند در روايت ورش از نافع مدني به شكل معكوس نيز هويدا گرديده و حضور همزه در مرتبهاي متقدّم نيز دليل و سبب مدّ شناخته شده است. بنابراين كلماتي مانند: «ءادم»، «إيمان» و «أوتي» در قرائت نافع به روايت ورش به مدّ خوانده ميشود. امام شاطبي در اين باره ميگويد:
و ما بعد همزه ثابت او مغير فقصر و قد يروي لورش مطولا
(الشاطبي، ص 14)
دليل دوم مدّ همنشيني حروف مدّي با حرف ساكني است كه از پي آنها واقع گردد. زبان شناسان عرب اين پديده را «التقاء ساكنين» ناميده و براي گريز از آن از مدّ مدد گرفتهاند. بنابراين چنانچه اين وضعيت در اركان يك واژه تحقق يابد، قراء سبعه همگي نسبت به افزودن مدّ طبيعي و تبديل صداي حروف مدّي به مقداري بيشتر از حدّ طبيعي اتفاق نظر دارند. بنابراين كلماتي مانند: «ضالين»، «ءالان»، «أتحاجونني» و همچنين حروف مقطّعة سه حرفي كه حرف مياني آنها از حروف مدّي است مانند: «ص»، «ق»، «ك»، «ن» و … با مدّ خوانده ميشوند. ولي اگر اين وضعيت در اركان دو واژه تحقق يابد نتيجهاي كاملاً معكوس به دست ميدهد و آن زايل شدن مدّ طبيعي و تبديل گرديدن صداي آن به صداي كوتاه يا حركت است، يعني از بين رفتن هويّت مدّ و تبديل آواي بلند به آواي كوتاه مانند: «في الأرض»، «عملوا الصالحات»، «قالا الحمدلله». اين پديده يعني تبديل مدّ به قصر نيز مورد اتفاق همة قرّاء سبعه ميباشد.
از بررسي و مطالعة پديدة مدّ در قراءات سبع به گونهاي ديگر از مدّ بر ميخوريم كه مبتني بر دلايل زباني نبوده و دليل آن را بايد در معناي واژه جستجو نمود. اين شيوة مدّ روش حمزه كوفي در مبالغه نفي جنس است و تجويد پژوهان از آن به مدّ با سبب معنوي ياد كردهاند. از اين نمونه است كلماتي همانند «لا ريب فيها»، «لا شية فيها» (حاجي اسماعيلي، ص 119). از آنچه گفته آمد دانسته ميشود كه مبناي پديدة مدّ در قراءات سبع مبتني بر دشواريهاي بياني و آوايي است كه در شرايطي ويژه نمودار ميگردد. لذا اين پديده را ميتوان گريزگاهي تلقي نمود كه بر اثر عارضهاي زباني پيش ميآيد. روايات اسلامي نيز حاكي از گوشزدهاي شخص پيامبر (ص) در اين باره است. از اين ميان روايت ابن مسعود، صحابي جليل القدر و نخستين مُقري اعزامي به كوفه بر اين نكته گواه است. وي هنگام تعليم قرآن، به يكي از شاگردان خويش كه در آية شريفه «إنّما الصَّدقاتُ للفقراءِ و المساكينِ» (توبه/60) كلمه «الفقراء» را به قصر تلاوت نمود متذكر گرديد: هنگامي كه ما خدمت پيامبر (ص) بوديم و ايشان قرآن را به ما تعليم ميدادند واژة «الفقراء» را با مدّ قرائت نمودند (همان، ص 117). بديهي است التزام عملي به مسألة سماع و دقّت در ضبط و نقل شفاهي قرآن در ماندگاري اسلوب قرائت در نسلهاي بعدي بسيار مؤثر بوده است.
تتميم: تثقيلي است كه در صلههاي ميمي از آن استفاده ميشود و در اصطلاح قرائت افزودن حرف واو مدّي به ميم جمع مذكر مانند: «همو»، «كمو»، «تمو» و «انتمو» است.
اسكان: تخفيفي است كه باعث ساكن شدن حرف ميم ضمير جمع مذكر ميگردد (علامي، ص 49).
پديدة تتميم از ويژگيهاي گويش حجاز در منطقة غربي جزيرة العرب است. در اين گويش با روشي قياس گرايانه صرف ضمير با صرف فعل معادل آمده است. براي مثال صرف ضمائر غايب و حاضر منفصل چنين است «هُو، هُما، هُمو» و «أنت، أنتما، أنتمو» و صرف ضمائر حاضر متصل «كَ، كُما، كُمو». حجازيان اين پديدة زباني رايج بين خويش را به قرآن تسرّي داده از اين رو اين پديدة آوايي در قرائت ابن كثير مكّي و نافع مدني، يعني قاريان منطقه حجاز، كاملاً مشهود و نمايان است. مثلاً ابن كثير مكّي همة ضمائر جمع مذكر قرآن را با روش تتميم خوانده است. مانند اين آية شريفه ]إن الذين كفروا سواء عليهمو ءأنذرتهمو أم لم تنذرهمو لا يؤمنون[. در اين باره از قالون راوي نافع مدني هر دو وجه تتميم و اسكان روا شمرده شده است. ولي ورش راوي ديگر نافع وجه تتميم را نزد همزة قطع الزامي دانسته و آن را از نافع روايت كرده است. بنابراين قرائت اين آيه در روايت ورش چنين است ]إن الذين كفروا سواء عليهمو ءأنذرتهمو أم لم تنذرهم لا يؤمنون[. همان گونه كه مشاهده ميشود حرف ميم در ضمير «هم» كلمه «تنذرهم» به اسكان ميم خوانده شده است. امام شاطبي دربارة روش تتميم چنين سروده است:
و صل ضم ميم الجـمع قبـل محرك دراكـاً و قالـونٌ بتخييره جـلا
و من قبل همز القـطع صلها لورشهم و اسكنها الباقـون بعد لتكملا
(الشاطبي، ص 9)
روش قرّاء سبعه بجز قاريان حجاز يعني «حرميان» تخفيف و اسكان ميم ضمير جمع است. اگر چه هنگام پيوند ضمير جمع با ضميري ديگر همة قرّاء نسبت به تتميم اتفاق نظر دارند، اين پديده در واژگان قرآني همانند «أنزلتموه»، «أسقيناكموه»، «أنلزمكموها» پديدار گرديده است. از اين رو ميتوان ادعا نمود با توجه به گويش قبايل حجاز، پديدة تتميم نزد ايشان به عنوان اصلي ثابت و پايدار به شمار آمده و استنكاف ديگران از پذيرش آن به دليل تخفيف و تسهيل در گويش و تسريع زباني بوده است. زيرا هم اينان در حالت پيوست دو ضمير به يكديگر پديدة تتميم را پذيرفتهاند و به نوعي به اين اصل وفادار بودهاند.
تحقيق: در لغت به معناي مبالغه در انجام كاري و در اصطلاح علم قرائت تلفظ كامل همزه يا دو همزه است در حالي كه از مخرج خود و با تمام صفاتش اداء گردد.
تسهيل: در لغت به معناي آسان گردانيدن و در اصطلاح تغييري است كه بر همزه وارد ميشود و بر چهار گونه است: «بين بين، ابدال، حذف، تخفيف»، (علامي، ص44).
يكي از دشوارترين مباحث دانش قراءات كه گسترة وسيعي از الفاظ قرآن را نيز به خود اختصاص داده است، بحث پيرامون كيفيّت تلفّظ واژة همزه يا دو همزة مجاور است. بنابر گزارشهاي تاريخي، قريش و همسايگان او هنگام سخن گفتن، همزه را تلفظ نمينمودهاند. در روايتي ابو زيد انصاري گفته است: «اهالي حجاز، هذيل، مكه و مدينه از همزه استفاده نميكنند.» (ابن منظور، 1/14). از امام علي (ع) روايت شده است كه «قرآن به زبان قريش نازل شده و قريشيان اصحاب «نبر» نيستند». در گويشهاي عربي در دوران اسلامي نيز، همزه به تخفيف و فرار از تلفّظ كامل ميل پيدا كرده است كه در اين صورت نياز به فعاليت عضلاني ندارد. گاهي همزة ساكن در گفتار حذف ميشود و به جاي آن، آواي ليني قبل از همزه كشيده ميشود. (انيس، ص 85).
روشهايي كه قرّاء سبعه براي تسهيل همزه از آن سود جستهاند عبارتند از:
1 ـ تسهيل يا بين بين شدن همزه: و آن همزهاي است كه نه كاملاً تلفظ ميشود و نه از ميان ميرود و نه به حرف ديگري تغيير مييابد.
2 ـ حذف همزه در گفتار و كشيدن آواي لين ماقبل و يا نقل حركت آن به حرف ساكن پيش از همزه.
3 ـ ابدال كامل همزه به حرف مدّي يا مصوّت بلند.
از بررسي در قراءات در مييابيم كه پديدة تسيهل همزه به عنوان يك ويژگي زباني در گويش عربهاي ساكن در مناطق غربي جزيرة العرب نمايان است. از آنجا كه گويش قريش مبتني بر تخفيف همزه بوده است، اين پديدة زباني در قراءات قاريان منسوب به حجاز كاملاً تأثيرگذار بوده و با اندك تأمّلي در قرائت نافع مدني و ابن كثير مكّي ـ قرّاء الحرمين ـ و قرائت ابو عمرو بصري كه از حيث اسناد به منطقة حجاز منتهي ميگردد پديدة تسهيل و ابدال و حذف همزه به راحتي مشهود است. به گونهاي كه ايشان همزة دوم كلماتي مانند «أءنك»، «أءذا»، «أءشهدوا»، «ءأنت»، «أئمة» و «ءأمنتم» را به تسهيل و ابدال قرائت نموده و حتي نافع مدني در روايت ورش همة همزههاي متحرّك ماقبل ساكن را در كلماتي مانند «قد أفلح» و «قل أوحي» و «إن أدري» كاملاً حذف نموده پس از نقل حركت همزه به حرف ساكن پيشين به شكل «قدَ فْلح» و «قُلُوحي» و «إنَ دْري» قرائت مينمايد. اين در حالي است كه قبيلة تميم و همسايگانش از اهالي ساكن در مناطق شرقي جزيرة العرب (نجد) همزه را با تحقيق كامل و رعايت ويژگي «نبر» تلفّظ مينمايند. از آنجا كه قرآن نمونة عالي زبان مشترك و ارزندهترين اثر زبان عربي است از استقلالي تام برخوردار است و عناصر تشكيل دهندة آن به اجتماع و محلّ مشخصي وابسته نيست. به همين جهت با اينكه در محيط حجاز نازل گرديده و قريش و همسايگان وي هنگام سخن گفتن همزه را تلفّظ نمينمودند، زبان مشترك اين ويژگي را از قبايل بدوي تميم و همسايگان او در خود جذب كرد و خطبا و شعرا، هنگام سخن گفتن همزه را تلفظ ميكردند. عيسي بن عمر در اين باره ميگويد: «از تميم فقط همزه را ميگيريم، ايشان هستند كه در كلام خويش همزه دارند. اما اهل حجاز از سر ناچاري آن را بكار ميبرند». از امام علي (ع) روايت شده كه فرمودند: اگر جبرئيل همزه را بر پيامبر نازل نكرده بود هر آينه از تلفّظ آن خودداري ميكرديم (آذرنوش، ص139).
چنانچه ملاحظه گرديد دامنة اختلاف گويشهاي عربي قبايل نجد و حجاز دربارة تلفّظ همزه در قراءات قرآن كاملاً چشمگير است. نقل روايتهاي معتبري كه قرائت قرآن بر اساس آنها جايز به شمار آمده به ويژه قراءات سبع سند قابل اعتمادي بر اثبات اين موضوع است. بنابراين پديدة تحقيق به عنوان يك گويش مستقل زباني نزد اعراب ساكن در مناطق شرقي جزيرة العرب نمايان است و گويش تميم كه قائل به اداي كامل همزه با ويژگي «نبر» يا تحقيق همزه است در قرائت قاريان منسوب به كوفه مانند عاصم و حمزه و كسايي كوفي كاملاً تأثيرگذار بوده است. به طوري كه قرّاء كوفي به جز در مواردي بسيار نادر همه همزهها را به تحقيق قرائت نمودهاند.
پس از كاوش پيرامون اصول حاكم بر گويشهاي زباني قراءات سبع در مييابيم كه قرآن با اينكه خود پديدهاي معجزه آساست، ولي در برابر گويشهاي زباني اعراب بسيار انعطافپذير و خاضع بوده و با بستري فراخ و آغوشي باز گويشهاي مختلف را مجذوب خود ساخته است. فرايند گويشي موجود در قراءات سبع اين چنين مينماياند كه قرآن قواعد زباني جديدي را بر گويشهاي عربي تحميل ننموده بلكه خود در بستر گويشهاي موجود تبلور يافته است. از اين جهت دانش قراءات همانند آيينهاي تمام نما بازگو كننده گويشهاي رايج در عهد نزول قرآن است و بدون شك يگانه منبع و مرجع اصيل براي زبان شناسي عربي به شمار ميآيد.
* ـ تاريخ وصول: 5/4/82 ؛ تاريخ تصويب نهايي: 30/7/82 .
1. ـ ــــــــــــــــــ ؛ القراءات و اثرها في علوم العربية، مكتبة الكليات الأزهرية، قاهره، 1984م.
2. ـ ــــــــــــــــــ ؛ في رحاب القرآن، دار الجليل، بيروت، 1409ق.
3. ـ ابن الجزري، شمس الدين محمد؛ النشر في القراءات العشر، به تصحيح علي محمد الضباع، مطبعة مصطفي محمد، قاهره، بيتا.
4. ـ ابن القاصح، علي بن عثمان؛ سراج القاري المبتدي، مطبعة مصطفي البابي الحلبي، قاهره، 1929م.
5. ـ ابن منظور، ابوالفضل محمد بن مكرم انصاري؛ لسان العرب، بولاق، مصر، 1307ق.
6. ـ ابو شامة، عبدالرحمن بن اسماعيل؛ إبراز المعاني من حرز الأماني، به تحقيق ابراهيم عطوه عوض، مطبعة مصطفي البابي الحلبي، قاهره، 1402ق.
7. ـ آذرنوش، آذرتاش؛ «همزه و دشوارهاي نوشتن آن»، مقالات و بررسيها (نشريه گروه تحقيقات دانشكدة الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران)، دفتر 18 ـ 17، تهران، 1353ش.
8. ـ الخميس، عبدالدائم؛ النفحات الإلهية، الطبعة الأولي، دار المنار للطباعة و النشر، قاهره، 1996م.
9. ـ الداني، ابو عمرو؛ التيسير في القراءات السبع، تصحيح اتوپر تزول، مطبعة الدولة، استانبول، 1930م.
10. ـ الدمياطي، احمد بن محمد بنا؛ إتحاف فضلاء البشر، تحقيق شعبان محمد اسماعيل، عالم الكتب، بيروت، 1987م.
11. ـ الشاطبي، ابوالقاسم بن فيره؛ متن الشاطبية، تحقيق محمد تميم الزعبي، دار المطبوعات الحديثة، مدينه منوره، 1989م.
12. ـ الفارسي، ابو علي؛ الحجة في علل القراءات، مطبع الهئية المصرية العامة للكتاب، قاهره، بيتا.
13. ـ انيس، ابراهيم؛ آواشناسي زبان عربي، ترجمة ابوالفضل علامي و صفر سفيدرو، چاپ اول، انتشارات اسوه، تهران، پاييز 1374.
14. ـ پور فرزيب، ابراهيم؛ تهذيب القراءة، چاپ اول، انتشارات كعبه، بهمن ماه 1368ش.
15. ـ حاجي اسماعيلي، محمدرضا؛ پژوهشي در قرآن و فنون قراءات، چاپ قرض الحسنه ابو تراب، 1365ش.
16. ـ سمر، العشاء؛ إضاءات في علم التجويد، مؤسسة الرسالة بيروت، 1992م.
17. ـ سيرافي، ابو سعيد؛ إدغام القراء، مطبعة الامانة ، مصر 1405ق.
18. ـ شلبي عبدالفتاح، اسماعيل؛ الإمانة في القراءات و اللهجات العربية، الطبعة الثالثة ، دار الشروق، جدّة، 1983م.
19. ـ عثمان بن سعيد؛ إيضاح المعاني، مخطوطات كتابخانة گنج بخش، پاكستان.
20. ـ علامي، ابوالفضل؛ درآمدي بر علم تجويد، ترجمه كتاب «التمهيد» ابن الجزري، انتشارات حضور، 1376ش.
21. ـ محيسن، محمد سالم؛ المقتبس من اللهجات العربية، مكتبة الأزهرية، قاهره، 1978م.
22. ـ مكي، ابي طالب؛ الكشف عن وجوه القراءات السبع، الطبع الثاني، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1981م.
23. ـ مكي، نصر محمد؛ نهاية القول المفيد في علم التجويد، تصحيح محمد علي الضباع، مصطفي البابي الحلبي، مصر، 1349ق.
24.